حسرت با هم بودن به قلم مرضیه نعمتی
پارت هفتاد و نهم
زمان ارسال : ۲۱۳ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 4 دقیقه
ساعت ده شب بود که از خانه بیرون آمدیم. هوا عالی بود. با اینکه تابستان بود اما آن شب خبری از گرما نبود. مجید ماشینش را روشن کرد و سوار شدم و تا رسیدن به رستوران حرف زدیم.
ـ مجید تو دوست داری ما چند تا بچه داشته باشیم؟
ـ یه دختر خوشگل و ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
Zarnaz
۲۰ ساله 00عالیییی بود مرسییی مرضیه جونم 💋💋